بسیجی شهید سید مرتضی باقرحسینی

 بسیجی شهید سید مرتضی باقرحسینی

 فرزند : سیدرضا

 تاریخ تولد:۱۳۴۳     محل تولد: باغخواص

 تاریخ ومحل شهادت : ۲۴/۱۲/۱۳۶۲ عملیات خیبر

شهید سید مرتضی باقر حسینی در روستای باغخواص ودر خانواده ای مذهبی متولد شد .باآغاز جنگ تحمیلی وپس از شهادت تنی چند از دوستان وعلی الخصوص شوهر خواهرش شهید حاج ناصر تاجیک اسماعیلی انگیزه دفاع از میهن اسلامی وپاسداری از مقدسات مذهبی اش بیش از پیش شد وبا به عضویت در آمدن در بسیج مسجد باغخواص درس را رها وبه جبهه حق علیه باطل اعزام وپس از مدت کوتاهی از ناحیه پا مجروح گردیدوپس از مختصر بهبودی مجدداً اعزام ومجروح گردید پس از مجروحیت های مکرر سپس در سال ۱۳۶۲ برای چندمین بار ندای حسینی حضرت امام (ره )را لبیک ودر عملیات خیبر شرکت وبه فیض عظیم شهادت نائل آمد وپیکر پاکش پس از ۱۸ سال در تاریخ ۳/۳/۱۳۸۰ در زادگاهش به خاک سپرده شد.

اسیری که آزاد شد

                                                                                  شهید سیدمرتضی باقرحسینی

 شهید سیدمرتضی باقر حسینی نیز همچون دوستان دیگرش از لحظه لحظه ی عمر کوتاه خود برای اهداء ذره ذره ی وجودش در معبد عارفان جبهه و جنگ سر از پا نمی شناخت. وقتی پدرش از سیدمرتضی و از ایمان و اراده ی پسر شانزده ساله اش سخن می گفت، در برابر اراده و صلابت فرزندش سر تسلیم فرود آورد.

سیدمرتضی از جمله بسیجیان عاشق امام و انقلاب بود که در چند مرحله مجروح شد و مجروحیت او بعضاً تا حدی بود که ماهها مجبور به ماندن در قفس بزرگ اجتماع دور از جبهه شد. وقتی به مرخصی می آمد اغلب به خاطر مجروحیتش بود. دائم در فکر جبهه بود. اگر یک لحظه غفلت می کردی به سوی جبهه می شتافت. هر چه به او می گفتیم الان حال تو برای تحریک زیاد مساعد نیست، قبول نمی کرد. ما می دانستیم که او بالاخره حرف خودش را به کرسی خواهد نشاند.

آخرین بار که سیدمرتضی به مرخصی آمده بود در اثر اصابت ترکش مین یا خمپاره، جراحت سختی برداشته بود. لذا مجبور بود مدت طولانی تری بماند. حدود ۸ ماه در بیمارستان و منزل بستری بود. سپس او را به منزل آوردند. خانواده این تصور را داشت که با توجه به وخامت حال او و این که دکتر جراح حداقل یکسال برای بهبودی او استراحت تجویز کرده است، به این زودی فکر رفتن به جبهه نخواهد افتاد. اما یک روز به قصد این که می خواهد دوستانش را بدرقه کند، لنگان لنگان خود را به تهران رساند و ناباورانه با کاروان عاشقان همراه شد. پس از ورود به منطقه ی جزیره مجنون در عملیات خیبر شرکت کرد و فرماندهی تعدادی از نیروها را نیز برعهده گرفت. در حین درگیری به اتفاق تعدادی از دوستانش اسیر شد. در عکسی که از عراقی ها به دست آمده، چهره ی مصمم سیدمرتضی در حالی که از ابهت و صلابتش چیز کم نشده دیده می شود. همه ی اسرا نشسته اند و او بالای سرشان ایستاده است. شاید با این کار قصد داشته روحیه ی آنها را حفظ کند. پدر می گوید: «سیدمرتضی جسور بود. شاید سر تسلیم فرود نیاورده و اطاعت از حرف های عراقی ها نکرده. به هر حال هر چه بود عراقی ها در راه انتقال اسرا او را به شهادت می رسانند.»

خانواده ی شهیدباقر حسینی سال ها در انتظار فرزندشان بودند با این امید که صاحب عکسی که به آنها نشان داده اند خواهد آمد. اما یک روز خبر کشف جسد شهید را به آن ها رساندند.

پدر در حال صحبت بغضش را فرو خورد و با نگاهی به دور دست ادامه داد: «جوانی با این سن شئونات اسلام را عجیب رعایت می کرد. با این که خانواده برای حجاب اهمیت زیادی اهمیت زیادی قایل بود، دائم سفارش و توصیه به حفظ ارزش ها و حجاب را به خواهران و مادرش می نمود تا آن ها برای جامعه الگو باشند».

شهیدمرتضی باقرحسینی همیشه سعی می کرد مجروحیت های بزرگ را کوچک جلوه دهد و بعضاً برای این که خانواده نگران و ناراحت نشوند، مجروحیت های خود را به آن ها اطلاع نمی داد. خانواده پس از مدتی او را در بیمارستان می یافتند یا خبرش را می شنیدند.

وصیت او آراسته به سفارشاتی است که تاکید بر حمایت از ولایت، خسته نشدن از مقاومت و حفظ حجاب و شئونات اسلامی دارد.

—————————-

منبع : کتاب “قرار پرواز” نوشته ی رضا عبداللهی صابر

::۱۸ سال در آغوش مجنون::

• آب که پشت سرش ریخته شد، برگشت و به عقب نگاه کرد، زانوهای پدر می‌لرزیدند، انگار هنوز منتظر بودند تا یکبار دیگر سید مرتضی چهار ساله رویشان بنشیند و همراه پدر قرآن بخواند.

۱۵ سال پیش بود. بزرگ ‌ترها دور تا دور هیأت شاهزاده علی‌اصغر (ع) نشسته بودند و مقابل هر کدامشان یک رحل با قرآن‌ های باز قرار داشت. پدر «بسم الله» گفت و سید مرتضی شروع به قرائت کرد.

 سید مرتضی قد کشید و لباس خاکی بر تن کرد. وسایلش را توی ساک گذاشت و زیپش را باز نگه داشت تا مادر قرآن جیبی را ببوسد و درونش بگذارد. زیپ با ناله کشداری بسته شد و آب توی لیوان با صدا روی زمین پخش شد؛ سید مرتضی رفته بود.

• مادر چند بار تا سر کوچه رفت و برگشت. رادیو همسایه اعلام کرد که دو روز از برج سوم سال ۱۳۸۰ گذشته است؛ همان روزی که قرار بود سید مرتضی بعد از ۱۸ سال خم کوچه را رد کند و به روی مادر لبخند بزند. آخرین بار که این پیچ را پشت سر گذاشت ۱۹ سال داشت. سال ۱۳۶۲ بود. هنوز زخم عملیات‌های فتح المبین و مسلم بن عقیل و والفجر ۲ توی تن سید مرتضی التیام نیافته بودند که هوای خیبر به سرش زد و راهی مجنون شد. که رؤیای هر شب مادر شده بود و ۱۸ سال همان جاماند. انگار خاک مجنون خوش به تنش نشسته بود که قسمتی از آن را روی همان خاک گذاشت و توی کفنی که از قنداقش کوچک‌ تر بود باز در آغوش مادر آرام گرفت؛ سید مرتضی برگشته بود.

مادر چند بار تا سر کوچه رفت و برگشت. رادیو همسایه اعلام کرد که دو روز از برج سوم سال ۱۳۸۰ گذشته است؛ همان روزی که قرار بود سید مرتضی بعد از ۱۸ سال خم کوچه را رد کند و به روی مادر لبخند بزند

• بالاخره این رفت و آمدها تمام شد و حالا برادر می‌توانست یک دل سیر کنار سید مرتضی بنشیند و سنگ ریزه روی سنگ مزارش بکوبد. از همان کودکی این تن خفته زیر چند من خاک، آرام و قرار نداشت. مادر که می‌گفت روزی سه سه ریال به حمومی داده تا سید مرتضی نوجوان را به شاگردی قبول کند. ماشاالله آرام و قرار نداشت.

بنی صدر که سر گذاشت به عصیان، سید مرتضی هنوز ۱۵ سالش تمام نشده بود که مرتب توی بحث‌های سیاسی شرکت می‌کرد و با ضد انقلاب درگیر می‌شد. بعد هم که بسیج تأسیس شد، تمام وقتش را توی پایگاه مقاومت ابوذر روستای باغ خواص(محل تولدش) و بعدها در پایگاه کمیل مسجد امیرالمؤمنین (ع) ورامین می‌گذراند. یک سال بعد از جنگ هم که سنش به جبهه رفتن قد داد، چند بار اعزام شد و زخمی و داغان برش گرداندند تا بالاخره زیر این سنگ و چند من خاک آرام گرفت؛ جایی که برادر می‌توانست یک دل سیر برادر مجاهدش را ببیند و با هم درد و دل کنند. سنگ ریزه بکوبد بر سنگ مزاری که رویش نوشته شده است:

نام: سید مرتضی باقر حسینی

نام پدر : سید رضا

متولد: ۱/۶/۱۳۴۳

تاریخ شهادت:‌۱۸/۲/۱۳۶۲ عملیات خیبر

تاریخ عروج پیکر مطهرش به وطن: ۲/۳/۱۳۸۰

مطلب بالا برگرفته از وبلاگ سرزمین بی پلاک

 ((روحش شاد وراهش پررهرو باد))


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *