بسیجی شهید محمد حبیبی

بسیجی شهید محمد حبیبی

فرزند : مرحوم ابراهیم

تاریخ تولد:۱۳۳۳     محل تولد: باغخواص

تاریخ ومحل شهادت : ۱۳/۲/۱۳۶۵ منطقه عملیاتی فکه

ایشان در سال ۱۳۳۳ در باغخواص درخانواده ای آشنا به اسلام و قرآن به دنیا آمد و در کودکی پدر ش را از دست داد و در دامان مادر مهربانش که جای پدر او را هم پر کرده بود پرورش یافت  آن شهید بزرگواربسیار ساده زیست ، مهربان و دارای سایر اخلاق حسنه بوده است او فردی متدین ، وفادار به اسلام و انقلاب، یار و دلسوز برای مستمندان و بسیار خانواده دوست بوده و کمتر فردی پیدا می شود  که با ایشان برخورد داشته و از خوبیها و صفات نیکش نگوید بعد از آغاز جنگ به فرمان امام کمر همت بست و پا در میدان جهاد نهاد و پس از چهار بار حضور در جبهه های نبرد در سال ۱۳۶۵ و در ماه مبارک رمضان در عملیات فکه با اصابت ترکش از ناحیه سر و گردن همانند سرور و سالارش امام حسین علیه السلام به شهادت رسید.

خاطرات شهید:

آنطو رکه مادر ، همسر و اطرافیان گفته اند شهید بسیار ساده زیست ، مهربان و دارای سایر اخلاق حسنه بوده است او فردی متدین ، وفادار به اسلام و انقلاب، یار و دلسوز برای مستمندان و بسیار خانواده دوست بوده و کمتر فردی پیدا می شود  که با ایشان برخورد داشته و از خوبیها و صفات نیکش نگوید .

زندگی با ایشان سرشار از خاطره است و من به عنوان فرزندش از دورانی که او با ما شوخی و بازی می کرد و ما را با موتور سیکلت به گردش و تفریح می برد لحظات شیرینی را به یاد دارم .

مادر ایشان می گوید شهید از همان اوایل دارای روحیه ای ظلم ستیز بود چنانچه  روزی عکسهای شاه را از کلاس درس و مدرسه برداشته بود و آنها را پاره کرده بود . همچنین نسبت به رسیدگی به امور منزل و خدمت به مادر توجه فراوانی داشت.

از دوستانش نقل است که هنگامی که در جبهه بود به بچه ها توصیه می کرد که   این جهاد مقدس باید در شما تحول ایجاد کند بطوری که وقتی بر می گردید و یا جنگ تمام می شود دیگرنباید  آن انسان سابق باشید .

وصیتنامه شهید:

بسمه تعالی

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام به مهدی موعود ، فریاد رس مستضعفان و و نایب برحقش امام خمینی رهبر جهان تشیع و کوبنده ستمگران و با سلام بر روان پاک شهدای گلگون کفن ایران و سلام بر رزمندگان کفر ستیز .

به امر امام خمینی عازم جبهه جنگ با دشمن بدکار به می باشم و وظیفه خود   می دانم که این دین بزرگ را ادا نمایم . وصیت می کنم به فرزندانم ابراهیم ، روح الله ، احمد  اگر من در جبهه نبرد شهید شدم باید راه مرا ادامه دهند و  علی اکبر وار بر علیه کفار ستیز کنند و مادرم از تو می خواهم در مرگ من صبور باشی و زینب وار استقامت خود را نشان دهی همچنان که در شهادت برادرم محمود به من ثابت شد و تو همسرم اگر من شهید شدم ناراحت و مأیوس نباش و تا می توانی سه فرزندمان را که یادگار من و تو می باشد به پیروی از اسلام و قرآن راهنمایی کن .

خاطرات شهیدمحمد حبیبی از زبان همسر بزرگوارشان خانم شاه آبادی

صاحبخانه  

محمّد برای کمک هزینه‌ی زندگیمان، مستأجر آورده بود. ولی مستأجر، توان مالی مناسبی نداشت و نمی‌توانست اجاره‌اش را به موقع پرداخت کند. از این بابت شرمنده بود و سعی می‌کرد زیاد جلوی چشم ما نباشد.
محمّد وقتی این حالت او را دید، گفت:
– «اگه مرتب نماز بخونی، کرایه ازت نمی‌‌گیرم.»
مستأجر ما نمازخوان نبود. محمّد خودش به او نماز را آموخت. اوایل برای نپرداختن کرایه رو به نماز آورد. امّا کم‌کم دیدیم که به مسجد هم می‌رفت.

دست تنها

پیرمردی در همسایگی ما بود که مغازه ی نجّاری داشت. هر وقت از جبهه برمی گشت، توی خانه بند نمی شد. می گفت: «برم یه کمکی به این پیرمرد بکنم. بنده ی خدا دست تنهاست.»

خطبه

باهم هماهنگ کرده بودیم. چون بچّه ی کوچک داشتیم، نمی توانستیم باهم برویم نماز جمعه. یک هفته من می رفتم و یک هفته او. هفته هایی که نوبت من بود، تا به کارهایم برسم، کمی دیر می شد. محمّد اعتراض   می کرد و می گفت: «کار خونه رو ولش کن. اگه می خوای بری نماز جمعه، باید زودتر بری که به خطبه ها برسی.»

((روحش شاد وراهش پررهرو باد))


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *